جدول جو
جدول جو

معنی کارد خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

کارد خوردن
(کَ دَ)
رسیدن کارد بکسی یا چیزی. رجوع به آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
کارد خوردن
مورد اصابت ضربه کارد واقع شدن
تصویری از کارد خوردن
تصویر کارد خوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاج خوردن
تصویر کاج خوردن
سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مار خوردن
تصویر مار خوردن
کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
فرهنگ فارسی عمید
(یَهْ کَ دَ نِ چَ / چِ)
کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج و سختی بسیار کشیدن. (آنندراج). کنایه از رنج و سختی بردن باشد. (انجمن آرا). اندوه بردن. غم خوردن. غم بسیارخوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور
زین فلک زمردین بهرچه مار می خوری.
سلمان ساوجی.
نانم همه لخت سینۀ بریان است
آهم همه اشک دیدۀ گریان است
گو زهر کشد کسی که اینش آب است
گو مار خورد کسی که اینش نان است.
مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ نَ)
کنایه از اکتساب هوا کردن. میرخسرو گوید:
سحرگه غنچه بنگر بادها خورده ست در پرده
بر آن سرخی ّ رو بدهد گواهی گر نهان دارد.
(از آنندراج).
خنک شدن در مجاورت هوا. از هوا متأثر شدن.
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ / کِ دَ)
گردآلود شدن. (آنندراج) :
میخورد گرد عبث محمل لیلی در دشت
نیست جز عشق تمنای دگر مجنون را.
صائب (از آنندراج).
آزادگان بجای رسیدند و ما همان
زآن رهروان که گرد پس کاروان خورند.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
فاسد کردن کرم میوه را و تباه شدن آن. (یادداشت مؤلف) ، فاسد شدن دندان. سوده شدن دندان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
بی فایده نبودن. مفید واقع شدن. بکاری آمدن. سودمند بودن. رجوع به درد و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(وو رَ تَ)
در تداول، یکدستی خوردن. نارفاقتی دیدن. اغفال شدن. فریب خوردن
لغت نامه دهخدا
(سِ گَدَ)
فرود آوردن. وارد ساختن.
- وارد آوردن ضربه بر چیزی، زدن ضربه بر آن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
سیلی خوردن:
همچو دزدان بکنب بسته ای آونگ دراز
دزد نی چوب خورد، کاج خورد مسخره نی.
سوزنی (در لغز طبل)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
کاج خوردن. رجوع به کاج خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ پَ رُ تَ)
خوردن درد. تحمل درد:
یکی را همه ساله رنج است و درد
پشیمانی و درد بایدش خورد.
فردوسی.
تا وصل ترا هجر تو ای ماه فروخورد
دردی نشناسم که دوصد بار نخوردم.
فرخی.
همی خور می از بن مخور هیچ درد
که می سرخ دارد دو رخسار زرد.
اسدی.
پس این ناله و نوحه چندین چراست
غریویدن و درد خوردن کراست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چرا درد نهانی خورد باید
رها کن تا بگوید دشمن و دوست.
سعدی.
دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می خورم و نعره می زنم.
سعدی.
- درد چیزی یا کسی خوردن، دریغ خوردن و تأسف. (یادداشت مرحوم دهخدا). غم و غصه خوردن:
سران سپه را همه گرد کرد
بسی درد و تیمار لشکر بخورد.
فردوسی.
سپهبد پذیرفت و آرام کرد
همه شب ز بهرش همی خورد درد.
اسدی.
- درد و غم خوردن، اندوهگین و متأسف شدن:
خدای داند کاندر درختها نگرم
ز درد و غم که خورم چون زنان بگریم زار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(بَخوَرْ / خُرْ دَ)
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مکالبه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) :
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی زادی بر این اشتر سوار.
مولوی.
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار میبرد
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159).
، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری.
سعدی (بوستان).
برند از برای دلی بارها
خورند از برای گلی خارها.
سعدی (بوستان).
به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم
گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم.
سعدی (طیبات).
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی چون باشد اینکار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خوردن مار، رنج و سختی بردن غم و غصه خوردن: لعل روان ز جام زر نوش و غم جهان مخور زین فلک ز مردی بهر چه مار میخوری ک (سلمان ساوجی رشیدی فر نظا)
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آلود شدن: می خورد گرد عبث محمل لیلی در دشت نیست جز عشق تمنای دگر مجنون را. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار خورده
تصویر کار خورده
مورد ضربه کارد واقع شده، نفرینی است: (والله من که دیگر از دست شکم کارد خورده این یک وجبی... ذله شده ام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچ خوردن
تصویر کاچ خوردن
سیلی خوردن کشیده خوردن: (همچو دزدان بکنب بسته ای آونگ دراز دزدنی چوب خورد کاج خورد مسخره نی) (سوزنی در لغز طبل)
فرهنگ لغت هوشیار
تاثیر کردن باد در بدن شخص، در معرض هوا قرار گرفتن، تاب خوردن برارجوحه نشستن و بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به درونه آوردن، زدن خستن داخل کردن وارد کردن، یا وارد آوردن ضربه بر چیزی. زدن ضربه بر آن
فرهنگ لغت هوشیار
مورد رفتار ناجوانمردانه واقع شدن فریب خوردن از دوست وآشنا نا رفاقتی دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاج خوردن
تصویر کاج خوردن
سیلی خوردن کشیده خوردن: (همچو دزدان بکنب بسته ای آونگ دراز دزدنی چوب خورد کاج خورد مسخره نی) (سوزنی در لغز طبل)
فرهنگ لغت هوشیار